ژنـــــــرال...
)) عـآشــقــ نبـــوב ے تــو مـنــ عــآشـقـــتــ بـــوבمــ ((

سایت های برتر ایرانی
سایت های برتر ایرانی

کدستان

امکانات جانبی
منوی اصلی

بــــــی تـــــــو مهتابــــــ شبــــــی بــــــاز از آن کوچــــــه گذشتمــ

همــــــه تــــــن چــــــشم شــــــدم خیــــــره بــــــه دنبــــــال تــــــو گشتمــ

شــــــوق دیــــــدار تــــــو لبــریــــــز شــــــد از جــــــام وجــــــودمـــ

شــــــدم آن عــــــاشق دیــــــوانه کــــــه بودمـــ

☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

ژنــــــــرال...



بہ شبــــــ و شــعـــر ژنــــــــرال... خوش آمدید. امیدوارم از اشعار لذت کافی را ببرید پیشرفت من به نظرات ، انتقادات و پیشنهادات شماست لطفا مرا در هر چه بهتر شدن وبلاگ یاری دهید לּלּלּלּ با تشکر مدیر وبلاگــــــ . . . . .

دسته بندی
لینک دوستان

آرشیو مطالب
فروردين 1395 مرداد 1394 خرداد 1394 مرداد 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390
نویسندگان
لینک های روزانه
برچسب ها
دیگر موارد

این صفحه را به اشتراک بگذارید
سیستم افزایش آمار هوشمند تک باکس
لبخند بزنـــــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : سه شنبه 27 مرداد 1391 ز : 8:0 بعد از ظهر | +

لبخند بزنـــــــــــ که عید مردم برسد

        فصل گل و عشق و ساقه گندم برسد

               در شهر شنیده ام که کمیاب شده ...

             ای کاش لبت به چاپ دوم برسد



:: موضوعات مرتبط: لبخند بزنــــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: ژنـــــــــــرال, , , لبخندبزن, شب شعر, عشق,
.:: ::.
هلاهل
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : سه شنبه 27 مرداد 1391 ز : 7:0 بعد از ظهر | +

این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته

موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام من تصویر ابر تیره‌ ایست

بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از من روی برگردانده است

زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته

هر چه دام افکندم، آهوها گریزان‌تر شدند

حال صدها دام دیگر در مقابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست

هر کجا پا می‌گذارم دامنی دل ریخته

زاهدی با کوزه‌ای خالی ز دریا بازگشت

گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته!

هلاهلــــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: هلاهل, شب, شعر, غزل, چشم, قهوه ای, ژنـــــــــــرال, ,

.:: ::.
معمـــــــــــا
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : پنج شنبه 26 مرداد 1391 ز : 11:19 بعد از ظهر | +

‏ گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
باید سکوت سرد سرما را بلد باشی
یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید
نامهربانی های دنیا را بلد باشی
شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
باید مسیر کودکی ها را بلد باشی
یعنی بدانی " مرد در باران" کجا می رفت
یا لااقل تا " آب - بابا " رابلد باشی
حتی اگر آیینه باشی، پیش این مردم
باید زبان تند حاشا را بلد باشی
وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری
باید هزار آیا و اما را بلد باشی
من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم
اما تو باید سادگی ها رابلد باشی
یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...
یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی
چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری
باید تو مرز خواب و ر وً یا را بلد باشی
بانوی شرجی ! خوب من ! خاتون بی خلخال !
باید زبان حال دریا را بلد باشی
شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد
ای کاش رسم این طرف هارا بلد باشی
دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم
امروز می گویم که فردا را بلد باشی
گفتی : " وجود ما معمایی است.... " می دانم
اما تو باید این معما را بلد باشی



:: موضوعات مرتبط: معمـــــــــا، ،
:: برچسب‌ها: شعر , غزل , چهار پاره , سپید , نو , مثنوی , شب نویس , ,
.:: ::.
حالا چـــــــــــرا
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : پنج شنبه 26 مرداد 1391 ز : 11:5 بعد از ظهر | +

امدي جانم به قربانت ولي حالا چـرا بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چـرا
نوشدارويي و بعد مرگ صحراب امدي
سنگدل اين زودترمي خواستي حالا چـرا
عمر مارا محلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توام فردا چـرا
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چـرا
شور فرهادم به پرسش سر به زير افكنده بـود
اي لب شيرين جواب تلخ سربالا چـرا
اي شب هجران كه يك دم در تو چشم من نخفت
اين قدر با بخت خواب الود من لالا چـرا
در خزان هجر گل اي بلبل طبع حزين
خامشي شرط وفاداري بود غوغا چـرا



:: موضوعات مرتبط: حالا چــــــــــرا، ،
:: برچسب‌ها: شعر , غزل , چهار پاره , سپید , نو , مثنوی , شب نویس , ,
.:: ::.
من که میدانمـــــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : پنج شنبه 26 مرداد 1391 ز : 11:5 بعد از ظهر | +

من که مي دانم شبي ، عمرم به پايان مي رسد
نوبت خاموشيِ من ، سهل و آسان مي رسد
من که مي دانم که تا سرگرم بزم هستي ام
مرگ ويرانگر چه بي رحم و شتابان مي رسد
من که مي دانم به دنيا اعتباري نيست نيست
بين مرگ و آدمي قول و قراري نيست نيست
من که ميدانم اجل ناخوانده و بي دادگر
سرزده مي ايد و راه فراري نيست نیست
پس چرا عاشق نباشم؟



:: موضوعات مرتبط: من که می دانمــــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: شعر , غزل , چهار پاره , سپید , نو , مثنوی , شب نویس , ,
.:: ::.
عاشقت شدمـــــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : یک شنبه 26 مرداد 1391 ز : 9:0 بعد از ظهر | +

هی زل زدم به چشم تو تا عاشقت شدم‏‏‏ من سوختم به پای تو یا عاشقت شدم‏
‏ آخر بگو که سهم من از چشمات چیست‏
‏ تا من بگویمت که چراعاشقت شدم‏
‏ ای مرده شور هرچه غزل تو که نیستی‏
‏ فریاد می زنم که بیا عاشقت شدم‏
‏ خوابی پر از شکوفه خیالی پر از بهار‏
‏ رویا نبود کی وکجا عاشقت‎ ‎ شدم‏
‏ رویای عاشقانه ی من چشمهای توست‏
‏ باور نمی کنی؟؟ به خدا عاشقت شدم‏
‏ در انتهای فصل شکفتن مرددم‏
‏ من سوختم به پای تویا عاشقت شدم



:: موضوعات مرتبط: عاشقت شدمــــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: عاشقت, شدم, ژنـــــــــــرال, شب, شعر, , غزل, ناب, ,
.:: ::.
نگفتمـــــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : یک شنبه 26 مرداد 1391 ز : 8:0 بعد از ظهر | +

درحرف هایش جای شک بود ونگفتمـــــــــــ‏‏ ‏
‏عشقش پراز دوز و کلک بود و نگفتمـــــــــــ‏
‏ شعرش پر از قند است اما حرفهایشـــــــــــ‏
‏ بر زخم های من نمک بود ونگفتمـــــــــــ‏
‏ می گفت تنها بوده و لای کتابشـــــــــــ‏
‏ دیدم که عکس دخترک بودو نگفتمـــــــــــ‏
‏ دیشب پر از حرف نگفته بودم و او
‏ پشت خطوط مشترک بود ونگفتم


:: موضوعات مرتبط: نگفتمــــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: نگفتم, شب, شعر, ژنـــــــــــرال, عشق, غزل, ,

.:: ::.
گاهــــ ـــ ــی
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : یک شنبه 26 مرداد 1391 ز : 7:0 بعد از ظهر | +

گاهـــ ـــ ـ ـی گمان نمی کنی می شود‏ گاهــــ ــــ ـی نمی شود که نمی شود‏
‏ گاهــ ـــــ ــی هزار دوره بی اجابت است‏
‏ گاهـــ ــــ ــی ناگفته قرعه به نام تو می شود‏
‏ گاهـــ ـــــ ـی گدای گدایی و بخت با تو نیست‏
‏ گاهــ ــــــ ـی تمام شهر گدای تو می شود


:: موضوعات مرتبط: گاهــــــــــی، ،
:: برچسب‌ها: گاهی, شب, شعر, غزل, ژنـــــــــــرال, ,

.:: ::.
غــــروب ایــن حــــوالی
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : یک شنبه 25 مرداد 1391 ز : 9:0 بعد از ظهر | +

غــــروب این حوالی را تو بـــــا ور می کنی یا نه؟‏ ‏
‏غـــم درد اهالی را تو باور می کنی یا نه؟‏
‏ تمام زندگی مان را سکوتی تــــلخ پر کرده‏
‏ خیابــــان های خــــالی را تو باور می کنی یا نه؟ ‏
‏ کــــویر داغ و بی بــــاران بر اینجا سایه گسترده‏
‏ هجـــوم خشک ســــالی را تو باور می کنی یا نه؟‏
‏ نفــــس در سینه مـــی گیرد، در اینجا زود میمیرد‏
‏ و مرگـــــ احتمالی را تــــو باور می کنی یا نه؟‏
‏ در این تاریکــــی و وحشت،سیاهی های بــی پایان‏
‏ وجود یک زلالی را تو بــــاور می کنی یانه؟‏
‏ نگـــاه سبزتو آخر مـــرا آباد می سازد‏
‏ بگـــــو این خوش خیالی را تـــــو باور می کنی یا نه؟

‏ ‏

:: موضوعات مرتبط: غــــروب ایــــن حـــــوالی، ،
:: برچسب‌ها: غروب, این, حوالی, شب, شعر, غزل, عشق, ژنـــــــــــرال, ,
.:: ::.
سفید
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : یک شنبه 25 مرداد 1391 ز : 8:0 بعد از ظهر | +

لطفا از این غزل کمی آهسته بگذرید‏ ‏
‏وشال وچتر وچکمه با خود بیاورید‏‏‏
‏ وقتی که برف دره ی این سطر را گرفت‏
‏ احساس می کنید که انگار مرده اید‏
‏ حالا که چراغ را که نوشتم برای خود ‏
‏ در برف, چند چادر کوچک به پا کنید‏
‏ در سطر بعد من به شماقول می دهم‏
‏ حداقل به کلبه ای آرام می رسید‏
‏ حالا فقط اجازه دهید آخر غزل‏
‏ من از شما جدا شوم, گرچه بی امید‏
‏ این سطر را, برای خودم گریه می کنم‏
‏ غمگین تر از تصور یک قفل بی کلید‏
‏ برفی که هی از اول این متن آمده است ‏
‏ حالا تمام شعرمن را می کند سفید



:: موضوعات مرتبط: ســــفید، ،
:: برچسب‌ها: سفید, شب, شعر, غزل, ژنـــــــــــرال, عشق, ,
.:: ::.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به ژنـــــــرال... مي باشد.