ن : حمیــدشیخ حسینی
ت : پنج شنبه 12 مهر 1391
ز : 11:46 بعد از ظهر |
+
می توانی بروی قصه و رویا بشویــــــــ.
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشویــــــــ.
ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانیــــــــ.
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشویــــــــ.
آی...مثل خوره این فکر عذابم مــــــــی داد.
چوب من را بخوری ورد زبانها بشویــــــــ.
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیمــــــــ.
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشویــــــــ.
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقطــــــــ.
باید از این طرف شیشه تماشا بشویــــــــ.
گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکــــــــرد.
تو خودت خواسته بودی که معما بشویــــــــ.
در جهانی که پر از «وامق» و «مجنون» شده استــــــــ.
می توانی «عذرا» باشی، «لیلا» بشویــــــــ.
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخنــــــــد.
در دل سنگترین آدمها جا بشویــــــــ.
بعد از این، مرگ نفسهای مرا می شمــــــــرد.
فقط از این نگرانم که تو تنها بشویــــــــ.
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
شبــــــــ,
شعر,
,